آن چیست که خداوند ، نمی داند ❓
انس بن مالک می گوید: پس از درگذشت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یک نفر یهودی برای تحقیق درباره اسلام به مدینه آمد و از مردم خواست که او را به کسی که بتوانداز عهده پاسخ سؤال های او برآید، راهنمایی کنند.
مردم، ابوبکر را به او معرفی کردند.
مرد یهودی پیش ابوبکر آمد و گفت: پرسش هایی دارم که جز پیامبر و یا وصی او نمی داند.
ابوبکر: هرچه می خواهی، بپرس.
چیست که خداوند ندارد؟!، نمی داند؟!، نزد او نیست؟!
مرد یهودی: آن چیست که خدا ندارد؟ آن چیست که نزد خدا نیست؟ و آن چیست که خدا نمی داند؟ ابوبکر، عصبانی شد و به وی گفت: «این سؤال های مردمِ بی دین است» و تصمیم به کشتن او را گرفت. سایر مسلمانان حاضر نیز کیفر آن مرد را کشتن می دانستند.
ابن عباس که در آن جا حاضر بود گفت: درباره این مرد، بی انصافی کردند.
ابوبکر: نشنیدی که الآن چه گفت؟
ابن عبّاس: اگر می توانید، جوابش را بدهید، وگرنه ببَریدش پیش علی، که به او پاسخ می دهد؛ چون من از پیامبر شنیدم که به علی بن ابی طالب می فرمود: «خدایا! دلش را هدایت کن و زبانش را استوار بدار.»
ابوبکر و سایر حاضران از جا بلند شدند و پیش علی علیه السلام آمدند.
ابوبکر: یا ابا الحسن! این یهودی از من، مانند زنادقه و بی دین ها سؤال می کند.
علی (علیه السلام) رو به یهودی کرد و فرمود: چه می گویی؟
مرد یهودی: من سؤال هایی دارم که جز پیامبر یا وصی او پاسخش را نمی داند.
امام (علیه السلام): مسائل خود را مطرح کن.
مرد یهودی، همان مسائل را تکرار کرد.
امام (علیه السلام): اما آنچه خدا نمی داند، همان چیزی است که شما یهودی هامی گویید: «عزیر، پسرخداست». خدا نمی داند که فرزند دارد.
و اما آنچه نزد خدا نیست، ستم به بندگان است که نزد او نیست.
و اما آنچه خدا ندارد، همتاست، که او بی همتاست.
مرد یهودی با شنیدن این سخن، شهادتین را بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و ابوبکر و حاضران، علی علیه السلام را «برطرف کننده اندوه»، لقب دادند.(1)
(1): الغدیر، ج 7، ص 179 (به نقل از: المجتنی، ص 35)